چقدر به من و تو خوش گذشت ...
بی بهانه ...
امروز صبح بعد از مدت ها ، برف از حاشبه وارد متن شد ...
این روزها جای خالی ات را بیشتر حس می کنم ...
اعتراف نوشت : ... أ نـ ا الـ عـ بـ د الحـ قـ یـ ر ، متی إنتبه ؟
پیامـک نوشـت : این سرما هم مانند باقی وقایع سال می گذرد ...
تذکـــــر نوشـت : دعایم زین پس ، بودن تو است ...
روایـــت نوشـت :
کهنه صرّافان دنیا از تصرّف می خورند
از عدالت می نویسند ، از تخلّف می خورند
می نویسم دوستان ! معیار خوبی مرده است
دوستان خوب من تنها تأسّف می خورند !
این که طبع شاعران خشکیده باشد عیب کیست ؟
ناقدان از سفرۀ چرب تعارف می خورند
عاشقان هم گاه گاهی ناز عرفان می کشند
عارفان هم دزدکی نان تصوّف می خورند
یوسف من ! قحطی عشق است، اینان را بهل !
کلفت دین اند و دنیا ، از تکلّف می خورند
آخر این قصّه را من جور دیگر دیده ام
گرگ ها را هم برادرهای یوسف می خورند !
ارتفاع پنجره ی مشرف به حیاط یه خوره زیاده ...
محوطه رو نمیشه دید ...
چشم دوختم به مانیتور ...
دونه های سفید برف ، میخورن توی کاور دوربین محوطه ...
سپید ِ سپید شده ...
هر وقت که میخوام خلوص سفیدی چیزی رو بیان کنم ، یاد کلمه "سپید" می افتم (احساس می کنم خلوص اش بیشتره)
روزگار رو نمیتونم با سپید توصیف کنم ، همون "سفید" براش خوبه (ناخالصی داره) !
عین این روز های من !
.
.
.
التماس دعا
اعتراف نوشت : ... أ نـ ا الـ عـ بـ د الحـ قـ یـ ر ، متی إنتبه ؟
پیامـک نوشـت : کلید عوض نشده است !