آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان
هر چه جان بود سپردیم به آواز خدا
هر چه دل بود شکستیم به ساز رمضان
سر به آیینه «الغوث» زدم در شب قدر
آب شد زمزمه راز و نیاز رمضان
دیدم این «قدر» همان آینه «خلّصنا»ست
دیدم آیینهام از سوز و گداز رمضان
بیش از این ناز نخواهیم کشید از دنیا
بعد از این دست من و دامن ناز رمضان
نکند چشم ببندم به سحرهای سلوک
نکند بسته شود دیده باز رمضان
صبح با باده شوال و رجب آمده بود
آن که دیروز مرا داد جواز رمضان
شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع
خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان
اعتراف نوشت : ... أ نـ ا الـ عـ بـ د الحـ قـ یـ ر ، متی إنتبه ؟
پیامـک نوشـت : روز موعود نزدیک شده ...
اُقلّل ما بی فیک و هو کثیــــر و ازجر دمعی فیک و هو غزیر
و عندی دموع لوبکیت ببعضها لفــــــاضت بحور بعدهن بحور
پی نوشت : آنچه را که من در تو دارم کم می شمارند ، در حالی که زیاد است .
به چشم بارانی ام طعنه می زنند که کم اشک است
مرا اشک هایی است که اگر گریه ساز کنم ، به سختی از آن ، دریا در دریا جوش خواهد زد .
اعتراف نوشت : من هیچ ام ، هیچ ... انا العبد الحقیر ، متى انتبه ؟