چه صفایی داره از کربلا ، ببرند ات کربلا !
باز هم طلبیدند مرا ...
باز هم برای اتمام حجت ... طلبیدند
سالهاست که میروم ...
آنجا فقط شب اش تغییر نکرده ...
باز هم پایان سال ، و عمری از دست رفته ...
سالی بر سال های انتظار اضافه گردید ...
دلم تنگ است ... برای نوجوانی ام ... کودکی ام
برای معصومیتی که باز نمی گردد ...
امسال هم قسمت شد ...
عازمم ، کربلایمان ...
قالب اینجا رو به نام مادرم زهرا (س) مزین کردم
دلیل ؟
چون منتظرم آقام به اینجا سربزنن ... آقام میان ، مگه نه ؟
یه نفر برام دعا کنه ...
اللهم عجل لولیک الفرج
دیروز یکی از کوچولوهای فامیل یه روز کامل مهمونمون بود
تازه یه ساله شده
دختر کوچولو ، سیده خانوم ِ
تازه شروع کرده به گفتن کلمات ... نصفه و شکسته
دیروز بهش گفتم بگو "یا مهدی (عج) ... گفت ، به زبون خودش ... واقعا شیرین گفت
ولی تا چند لحظه به سمت به یک نقطه خیره شده بود ...
یه چیزی راه گلوم رو بست ... حسرت روزهای کودکی افتاد به دلم ...
یادش بخیر ... معصومیت از دست رفته ام