خدایا تو میدانی که همواره آماده بودهام آنچه را که تو خود به من دادی در راه عشقی که به راهت دارم نثار کنم ، اگر این نبود آنهم خواست تو بود .
پروردگارا ! رفتن در دست توست ، من نمیدانم چه موقع خواهم رفت ، ولی میدانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمان (عج) قرار دهی و آنقدر با دشمنان قسم خوردهات بجنگم تا به فیض شهادت برسم .
از پدر و مادرم که حق بزرگی بر گردن من دارند میخواهم مرا ببخشند ، من نیز همواره برایشان دعا کردهام که عاقبتشان به خیر باشد .
از همسر گرامی و فداکار و فرزندانم میخواهم که مرا ببخشند که کمتر توانستهام به آنها برسم و بیشتر میخواهم وقف راهی باشم که خداوند متعال به امت زمان ما عطا فرموده ، آنچه از دنیا برایم باقی میماند حق است که در اختیار همسرم قرار گیرد ...
خداوندا ! ولی امرت حضرت آیتالله خامنهای را تا ظهور حضرت مهدی (عج) زنده و پاینده و موفق بدار ...
فرازی از وصیتنامه امیر صیاد شیرازی
دوره تکاورى بین شیراز و پل خان به سمت مرودشت :
دانشجوها را برده بودم راهپیمایى استقامت . از آسمان آتش مى بارید . خیلى ها خسته شده بودند . نگاهم افتاد به صیاد ، عرق بدنش بخار مى شد و مى رفت هوا . یک لحظه حس کردم دارد آب مى شود . آتش مى گیرد و ذوب مى شود .
شنیده بودم قدرت بدنى بالایى دارد . با خودم گفتم : "این هم که داره مى بُره ."
رفتم نزدیکش و گفتم : "اگه برات مقدور نیست ، میتونى آروم تر ادامه بدى ."
هنوز صیاد چیزى نگفته بود که یکى از دانشجوها خودش رو رساند به ما .
گفت : "استاد ببخشید ! ایشون روزه ان . شونزده - هفده روزه ."
با تعجب گفتم : "روزه است ؟"
پاسخ داد : "بله . الان ماه رمضونه ، صیاد روزه میگیره ."
ایستادم ...
جا ماندم ...
صیاد رفت ، ازم فاصله گرفت ...